ندیدی لای هر زخم عمیقم استخوان دارم من این رهتوشهام را یادگار از دوستان دارم تو از احوال قلب دردمند من چه میدانی؟ که یک سینه پر از آتش من از زخم زبان دارم مگر مرگ از ضمیر آینه روبد غبارش را»۱ وگرنه از نبرد و مکر یاران، داستان دارم زمین سهم همانها که به پشتم تیغشان مانده من اینجا در میان پیله، فکر آسمان دارم زمانه، بارها کندی پَر از هر بالم و دیدی برای قدکشیدن زیر پایم نردبان دارم پژمان صفری برداشت از کتاب غزل خون ۱.
اشتراک گذاری در تلگرام
سنگینی بی بال و پری قسمت ما شد از بس نپریدیم قفس عادت ما شد جز وقت تماشا قفسم را نگشودی اینجا کِه به جز آینه هم صحبت ما شد؟ یاران همه از لطف تو یک جرعه چشیدند از جام تو خالی شده اش قسمت ما شد آبادی ات ارزانیِ شهری شده اما ؛ با سایه ات همراه شدن حسرت ما شد لطفت نرسید از در و اندوه دو عالم باری به سر شانه ی کم طاقت ما شد اشکیم اگر از گوشه ی چشمان تو رفتیم بر خاک تو افتادن ما "شوکت" ما شد پژمان صفری برداشت از کتاب غزل خون @pezhmansafarighazalkhoon
اشتراک گذاری در تلگرام
تو آمدی غزل ناگهانیام باشی که گرم همدمی و هم زبانیام باشی تو قصه های سر پیری منی از عشق که یادگار جنون جوانیام باشی به چشم میدوم امشب ببینمت که به شوق میان جمع سر شعر خوانیام باشی تو در خیال من اما شکفتهای در جمع بمان! که سر سبد میهمانیام باشی ستاره وار بتاب از شبان ابری من مگر چراغ شب بی نشانیام باشی شبی که سر بگذاری به شانهام صبح است بیا بهار گل شمعدانیام باشی شبیه خندهی ت به خاطرم بسپار که شرح مختصر زندگانیام باشی سید مهدی
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت